حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قلی و بیژن


قلی که دید بیژن سیستم برای ماشینش انداخته رفت دم سیستم فروشی گفت سیستم میخوام گفتند چه سیستمی گفت جوری که هر کی میشینه دیگه پیاده نشه. گفتند اد تو سیستم نمیخوای تو موج افکن میخوای گفت همین.کل ماشین بلند گو وصل کردند حتی تا اگزوز که صدا در میومد خواننده که میخوند ابتدا مغز راننده بعد مغز سرنشین و بعد حتی اگزوز هم صدای اکو رو پمپاژ میکرد.

که قلی رسید سر چهارراه اعمال قانون اومد کنارش زد کنار اومد بیرون گفت چی شده .گفتند تانک هستی یا ماشین.

گفت ماشین من فقط یک ضبط داره. گفتند یک ضبط با صد تا بلندگو.

قلی که سیستم به جونش بند بود گفت منو بکنید بزارید تو اعمال قانون اما ضبط منو از من نگیرید.

یا منو بزارید رو اگزوز بسوزم اما بلندگوهامو از من نگیرید.

قلی که بعد اعمال قانون دپرس شده بود رفت تو کنج خونه نشست و  فکر کرد هر چی فکر کرد فکری نیومد بصورت ابر به شکل قصه در بیاد بعد نشست فکر نکرد که فکری به ذهنش رسید گفت ذهن هم لجبازه.و بهش تو ابر گفت پاشو قلی  نگران چی هستی مدرسان با توست.تست بزن بخون بری تیم ملی.

قلی ذهنو پاک کرد با دستش کشید همچین پاک شد بعد نشست فکر نکرد که ابر شکل گرفت گفت قلی چه طعمی باشه هلو باشه یا انبه گفت بلند گو باشه ابر خودش پاک کرد گفت برو بابا ذهن تو که فقط بلند گو میخواد گفت اگه ابری واقعا مردی برام بلند گو بساز ابر گفت مگه گوشامو از سر راه آوردم.که قلی گفت مگه ابرم گوش داره.که بلندگویی بصدا در اومد گفت آهنگ درخواست کن که گفت عجب ابر سرکشی.گفت ده باند آهنگ تراک صدم.گفت تموم کردیم اما قدیمی داریم گفت چی. گفت گلپونه های دلم گل های بابونه .گفت نه اون نمیخوام گفت جدید چی دارید گفت ابر  فقط مجاز داریم گفت مثلان گفت گلپونه های صد و بیست چهار گفت اینم همونه گفت نه فرق داره گفت چطوری گفت  تند میخونه بعد آروم میشه.گفت خب رو دور تند نزنید. گفت تفاوت رو حس کن.گفت ابر مجاز برا ما اومده.گفت قلی  کلان غربی شدی.گفت نه غربی نه غربی فقط غرب اروپا.گفت دقیقان کجا گفت جیبوتی.گفت غرب کجا گفت هر جا.گفت پس  قلی پاشو گفت چرا گفت اگه غرب برا تو جیبوتی هست ابر هم میتونه برات تراک دیگه پخش کنه. که باز گلپونه ها حالت تندتر پخش شد و یدفه گل پامچال بیرون بیا پخش شد.گفت اه چقدر متفاوت هست. گفت مهم اینه که جیبوتی برات غرب هست حالا گل پامچال هم برات متفاوته.

که یادش اومد بلندگوهاش نیست. و گفت من شکست عشقی خوردم.گفت بلندگو شکست عشقی هست. گفت هر کسی عشقی داره قلی هم عشقش بلندگو هست.

که بیژن زنگ زد گفت قلی خبر داری چی شده گفت نه. گفت بلندگو اومده که وسط آهنگ با آدم حرف میزنه گفت چطوری گفت بلندگو نیست که خود حرفه میگه منو بخر اما اگه بردی پس نیار. گفت بیژن  سیستم فروشی زدی گفت آره تو زیر زمین خونه دو تا سیستم دارم یکیش عالیه. گفت کدوم سیستم گفت سیستم دارم تا دو ساعت راحت کار میکنه اما بعد دو ساعت راحت میسوزه.گفت اون بزار دم کوزه.گفت یکی دیگه دارم وقتی میخونه  صدای عجیبی داره.گفت چطور گفت خرابه اما تو باور نکن.گفت بیژن صداقتت منو به خرید سیستم دوم انگیزه داد. برام با پیک بفرست منم به حسابت نصفشو میریزم.گفت مثلان چقد گفت هزار تومن هزینه نصف پیک نصف خیلی کم.بقیشم تو برا من بریز گفت چطوری گفت برا اینکه سیستم خراب نفروشی.منم لطف میکنم میخرم.چون سیستم خراب منو یاد سیستم درستم میندازه.

گفت نه قلی سیستم اونقدر داغون نیست. فقط باید هفتصد خرجش کنی هفتصدو ده ازت میخرن.اونم بخاطر اینکه زحمت کشیدی هفتصد خرجش کردی.گفت کی میخره گفت خودم منتها مراتب باید ده تومن بقیش رو قسط بندی کنی .اونم برای اینکه بتونی به قسط آشنایی پیدا کنی و برات درس زندگی بشه. میدونی قلی بابام میگه تو بهترین دوست برای رفقایت هستی چون به اونها شیوه زندگی رو یاد میدی. قلی گفت بابات چند وقته مرخص شده گفت از کجا گفت از هرجا .گفت فکر نکن بیژن زیاد فکر میکنی تو هم مرخص میشی. گفت جای فروش سیستم خراب بیا تو کار  جدید گفت چکاری گفت برو مغازه بزن گفت خب گفت قشنگ تزئینش کن گفت خب بعد حسابی مغازه رو تمیز کن بعد بشین یک میز بزار بعد که میز گذاشتی میبینن اهل کاری میگن بریم از بیژن خرید کنیم. بعد میان داخل مغازه میبینن هیچ چی نیست که بخرن فورا معروف میشی  گفت چطوری گفت سوژه میشی دیگه.الان مردم نیاز به شادی دارند تو هم میشی سوژه شادی مگه بده.گفت منم برات یک پیشنهاد دارم گفت چی. گفت برو تو صف بانک عابر بانک به ایست هر کسی  خواست پول بگیره با صدای بلند بگو پول چرک دسته چرا چرک دستو با خودتون میبرید بزارید من چرک هاتونو پاک کنم.اونها هم میزارن تو پاک کنی بعد کم کم چرک دست میشه پول و تو میشی کیف پول. گفت این عابر بانک که میگی تو کدوم شهره بیژن فکر کرد گفت یکی از کشورهای عربی.گفت اونجا الان حس گرفتن پول ندارن.تو میتونی نقش عابر بانک بشی.گفت نه بابا اینها تبلیغاته استکبار جهانیه. والا کجا حس ندارند پول بگیرند.گفت نه این کشور شهرش خیلی پولدارن.اتومبیل میزارن استادیوم برن مسابقه فوتبال نگاه کنن خلوته تازه.گفت یعنی اگه اونجا نقش  عابر بانک هم بشی پول توشه.گفت نه بابا شایعه هست.گفت من کاری میکنم اونها بیان برا من عابر بانک بشن گفت چطوری گفت این دشتو نگاه کن من این دشت رو تو بیست سال میکنم غرب ایران در خاورمیانه دور.کاری میکنم از  لس حتی جلس  بیان اینجا. گفت چطوری. گفت من بلدم.تو رو میکارم وسط دشت هر کی ببینه فکر میکنه موجود فضایی هستی.همه میان برا دیدنت.گفت من کجام شبیه فضایی ها هست. افکارت بیژن افکارت خیلی فرا زمینی هست.الان مزنه آجر میدونی چنده.مزنه سیمان.بهتره تو رو بکارم مگر اینکه تو رو ببینن بیان فکر کنن فضایی هستی.تز هم که بدی کسی شک نمیکنه.تازه پول نفتو در خونت نمیارن که میارن وسط  دشت خود نفتی تو.تازه پول نفت که بیارن تو دشت اونها باور دارن که تو فضایی هستی.میدونی چرا چون تز های تو رو که ببینن انگیزه پیدا میکنن.که سرمایه گذاری کنن تو کشورشون چون میگن تو یه دشت فضایی تز داده.فکرشون آزاده فضایی رو ببینن براش هزینه میکنن.تازه ممکنه ممکنه ها با همون ذهن  آزاد رها برات سفینه بسازن بری پیش دوستات تو کره دیگه.اونجا همه چیز جور دیگست اونجا خیلی راحته. اونجا خودتی و خودت.تازه ممکنه یه نفر همینجوری رهگذری رد بشه تو رو ببینه فکر کنه که دنیا دیگه مثل تو نداره.البته گفتم اگه تنها تو باشی اون یک نفر رد بشه جان فدایی کنه خودشو در نظر نگیره. یا شکلش مثلان دو تا شاخک رو سرش باشه.بعد شاخک تو رو ببینه که نداری فکر کنه تو فضایی تغییر ژنتیکی هستی. بعد تازه سودش میدونی کجاست. اونجاست که میگن نگاه نکن شاخک نداره ولی تز داره اونجا هم هر چی بگی اون نمیفهمه فکر میکنه تو جوری میگی که حرفت قابل ترجمه نیست. چون تزهاتم با تزهای فضایی جور در نمیاد.یعنی فضایی هم که بخواد تز های تو رو  عمل آورنده کنه. باید بفرسته به سیاره دیگه. یعنی اینقدر تکی.آخرشم ستاره دار فضایی میشی دیپورت میای زمین.یعنی تو فضا  هم اینجوره وضعیت اقتصادی الان مزنه یک  ساخت مغازه شاخک فروشی تو فضا از زمین گرونتره. چطور مگه.چون اونجا یارانه نمیدن که بشه باهاش شاخک فروشی زد.اینجا یارانه میدند میتونی باهاش مغازه ای که تو خیالت هست بزنی.اگر جمع کنی میز وسط مغازه رو بخری مشکلاتت حل میشه.چون مهم خشت اوله خشت اول که بیاد درست بالا تا ثریا نه اما تا خرید اقلام بعدی مثلان لامپ مغازه پیش میری.اگرم پیشرفت کنی میتونی گام بعدی تولید داخلی رو رو غلطک بندازی تولید خارجی کنی.چطوری. داخلی فکر کن خارجی بیندیش.فضایی نگاهت باشه.همه چی رو خود بخود غلطک میفته منتها غلطکه بدجوریه میدونی جای جلو رفتن له میکنه.مهم انگیزه آدمی هست والا بقیش پول نیست که بقیش اراده هست اراده کن بشین فکر کن برا خودت برنامه بچین خودش جذب میشه. جذبشم جوری هست چسب دوقلو هست هر چی فکر کنی جمع نمیشه که جذب میشه. اونم چطوری اونم با کشیدن آرزوهات. مثلان بکش  بینوه میشه ژیان.بکش اتوبوس میشه پیکان 47 بکش پورشه میشه وانت صورتی.اونم کنارش باید انگیزتو حفظ  کنی والا همونها هم پیدا نمیشه باید تصور کنی.خودت بتونی رویاهاتو به واقعیت تبدیل کنی مثلان ژیان نشد فرغون.پیکان 47 نشد پیکان پلاستیکی.دربش باز میشه گرونه ولی قابل حقیقت میتونه بشه.پلاستیکی نشد فلزی فلزی نشد بیخیال.پورشه رو تصور کن موشک تصور کن کاغذی.میشه ها.مهم اینه که آدم بتونه به آرزوهاش برسه اگه نرسید بتونه تصور کنه. مهم اینه که تصور کنه. حالا فکر کن تو یه دشتی آروم خیلی زیبا صدای رود میاد اما صدای بوق هم میاد برو جلو بوق بزن. واقعان من دیگه تلفنو قطع میکنم اما تو فکر کن وصله.مهم اینه که فکر کنی تلفن نیست موبایل هست مهم اینه که موبایل هست اما تلفنم هست. ببین چقدر متفاوت.برات آرزوی خواب های نفتی دارم. منتها در پیت نفتی.برات آرزوی دیدن خواب  زیبا دارم  اونم خوابی که تز توش نباشه بدون خداحافظی قطع میکنم تا بفهمی که هر پایانی آغازی برای شروع هست ببین چقدر مفهومی قطع میکنم...

/پشت کمپوت کنکور/

/پشت کمپوت کنکور/

فرنگیس که خیلی دلنگیز میخواست فردا بره کنکور تو اتاق دست به هدفون داشت دقیقان کجایی رو گوش میداد که بابا پاتک زد تو اتاق . فرنگیس کتاب رو مثل فرفره انداخت بالا هدفون زیر تخت. بابا گفت داری انگلیسی بلغور میکنی تا فردا تمرین پیوسته کنکورو فتح کنی. گفت العجبا دقیقان همین بابا منتها یدستم فیزیک کوانتونومیو اون دستم لغات و ترجمه. تازه دو چشمم به کتابو دو دستم به قلم.پدر گفت احسنت چرا رنگت مثل گچ شده. گفت استرس کنکور دارم گوشی رو با پا زد زیر تخت خورد به دیوار ته تخت و اهنگ کجایی پخش شد بابا گفت گوشیت دقیقان کجاست. گفت بابا من دنبالشم اون ناپیداست. بابا سینه خیز شد رفت زیر تخت. گوشی برداشت که فرنگیس کف دست بابا ریاضیاتو حل اونو دید گفت بابا اینا چیه گفت امروز رفتم با بیژن نهضت امتحان داشتم. دست پشت با اون دست بزور بسابو پاک کن. که فرنگیس دید بابا گوشی رو داد گفت بهش اهنگ خیلی خوبه گوش کن. ننه پرید تو اتاق گفت براتون غذا بیف حتی استراگانف درست کردم. که از بچگی دوست داشتم. بابا گفت تو که اول ازدواج گفتی کشک صورتی بشه بچگی دوست داشتی. ننه گفت خودم میدونم اما اینو بهت نگفتم.سوپ غاز بشه. خلاصه. نشستن بیف بخورن که دیدن استراگانفش زیاده. پف کردن صورتی مایل به بنفش شدنو. یکی دستش دوغ اون یکی قرقره. مسواک. خلاصه شب شدو همه خوابیدن غیر فرنگیس که خیلی دلنگیز داشت . آهنگ میخوند زیر لبی کنکورو من بلدم تستارو من بلدم. بابام برام عیدی داد یک زوج قلقلی داد. خوابش بردو کلاغ قصه ها فردا رفت نشست رو در صدا کردش. تا بیدار شد تا خواب نمونه.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

محله زامبی ها


قلی که با صدای بیست  تا خروس از خواب بلند شد رفت تو آشپزخونه و چایی سرد با پنیر سبز خورد و رفت کفش فوتبالیاشو پوشید و زد تو خیابون که با دیدن بیژن سرجاش دهانش کج و باز و نیمرخ شد.بیژن چرا این شکلی شدی 

اه کامبیز جشن فالوده بودم نمیبینی موهامو شاخی زدم فقط دوتا تار مو بافتم دو لاخشو بهم چسبونده شدم شاخ زامبی های محل

تازه کجای کاری تو جشن فالوده یک پسره اومده بود بهش میگفتن تک چرخ زامبی ها خروس رو کلش خشک کرده بود با درخت چنار و کنارش پارک  سبزی کاشته بود رو پیراهنش هم عکس سنگ قبر بود روش نوشته بود بتراش ای آرایشگر بتراش ای آرایشگر سنگی از کله من روی مزارم بتراش روی سنگ قبر من عکس  جشن فالوده رو بتراش.

تازه تو جشن آهنگای سده دویست و بیست و دو هجری نه قمری نه شمسی کوکبی گذاشته بودن پسره اونقدر بریک زد بهم پاپیون شد بردنش برا بازی فیلم نقش پاپیون

تازه وسط جشن دو نفر فوتی داشتن میگفتن کی از همه مرگبار تره پسره با سر رفت تو شیشه وقتی بردنش بای بای میکرد گفت  وصیت میکنم بهتون جشن فالوده نیاد و همونجا که پیام اخلاقی رو داد ایستاد و بعد همینجور که داشت میمرد یک بریک زد ولی باز نمرد نشست یک دست کله پاچه وسط جشن خورد بعد مرد.

شاخ جشن اعلام کرد هیچ مشکلی نیست و این امر طبیعیه و تازه اگر جشنی فوتی نداشته باشه باید اون جشنو گل بگیرن درشو. که یدفه  خودشم افتاد مرد. بعد شاخ بعدی اومد گفت این مردنی نیست خودشو لوس کرده پاشد زد تو گوشش گفت پشت سر مرده حرف نزن خلاصه یک جشنی بود الان که من اومدم بیرون نود و دو درصد مغزم رد داد الان فکر میکنم اینجا الکیه و ما توی دنیای خیالی زندگی میکنیم. بعدشم شام چی دادن فکر میکنی پیاز با سالاد کاهو با سالاد مربا اصلان ایده پشت ایده نیم ساعت حالت دل درد داشتم اومدم بمیرم شاخ مجلس گفت این لوس بازیا اینجا در نیاری بمیری اینا که میبینی مردن نمردن اینجا رسم اینه که شاخ ها هر هفته دو سه مرتبه میمیرن بعد سس گوجه در آورد پاشید رو خودش و اومد وسط مجلس گفت هر کسی سس دوست داره شماره حساب دویست و دو بقیشو بدو بریزه سس و سس انار هفته بعد با مرگ صد در صد طبیعی با هفت درصد بهداشتی استرحتی  لیزه هست خلاصه بابای صاحب مجلس که اومد همه رو از یک کنار یک دو گوشی زد و بیرون کرد ردی که می بینی رو صورتمه یک اثر هنری نیست رد پنگال گرگه. باباش هر دستش بیست میلیون میرزید چهل  و پنجاه کیلو گوشت تو دستاش مخفی بود. وقتی زد فکر کردم اینجا سانفراسیسکوست وقتی بخودم اومدم تو محله شلغم آباد  بودم.خلاصه کامبیز  محله رو میخوام زامبی کنم گفتم مدل خرچنگ های مردابی بیارن با مدل مارپله و کلنگ رو سر اون آخرشه زامبی هم نباشی  میشی خود زامبی کلنگ  رو سر مدل مو جدیده بیل مویی همون مدل بیل گیتس بیل سیبو انار مخلوط میشه هفتاد میوه بعد رو سر میپاشن  تمام اسکلت حتی تو  کف کله حیاط خلوت پشت سر شیروانی جلوی سر مزرعه رو به  آستانه ای از فصل سرد. خلاصه به سراغ من اگر می آیی با خود بیل بیار مبادا ترک بردارد نازک نارنجی دلم اینگونه بود که زامبی خودش استعفا داد و از اینجا به بعد شد لامپی بعد متحول شده بود عجیب سر ظهر تخمه با آبگوشت میخورد منتها زامبی اینجا فهمید باید اینقدر خودشو درون معده ای برون کله ای و لباسی عجیب کنه که اگه شده رو کلش تلویزیون بکاره بشه زامبی شاخ محل خلاصه بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود ماست بود داستان ما ماست بود دوغ نبود و اینجا نقطه رو گذاشتیم و داستان ما به سر رسید کلاغه به فالوده نرسید.

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

قلی و بیژن به سینما میروند...


قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش  بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن بریم.

رفتند باجه بلیط فروش گفت بلیط تموم شده گفتند به ما که رسید سر رسید. گفت هست منتها باید بیشتر بستونید.گفتند چند چند گفت هشتاد بالاتر ته سینما.قلی گفت جهندمو ضرر بده دو تا بلیط .

رفتن داخل سینما بوفه گفتند چی داری  فروشنده گفت آب معدنی نصفه.قلی گفت نصف دیگش گفت همینم مونده ببر والا نصفه دیگشم میره. گفت بده. گفت فقط یه چی دیگه هم مونده. قلی گفت چی: گفت پفک .گفت اون که نصفه نیست. فروشنده گفت نه فقط تاریخ انقضاش رد شده مال یک هفته پیشه. قلی گفت نه دیگه اونو بزار برا یادگاری.

رفتند ته سینما نشستن که تیتراژ شروع شد همه ساکت بودن و معرفی بازیگران رو پخش کردند.

جوفر.در نقش جیمز باند.

چنگیز در نقش کلوپاترا

سوسن در نقش  هاکل برفین.

ساسان-سیاهی لشکر در نقش درخت

فیلم که شروع شد نفسها در سینه ها حبس شده بود که جوفر از درخت پرید پایین. درخت فریاد زد. جوفر کجی میری.جوفر به درخت رو کرد گفت آنجا که نادر رفت.

کلوپاترا به جیمز باند گفت اومدی  بجنگی. گفت مال ای حرفا نیستی.جیمزباند از جیبش تفنگ در آورد آب پاش بود حسابی کلو پاترا رو خیس کرد تب کرد مرد.

که هاکل برفین اومد وسط فیلم. رد شد نگاه کرد . نقشش در همین حد بود.

درخت که دید بازیگرا همه سیاهی لشکر شدن اومد وسط فیلم گفت من همان درختم. جوفر گفت تو تنه درختم نیستی.زد لگد به درخت.که سه نفر اومدن حافظ محیط زیست. جیمزباند که دید صحنه قاطی شده. گفت درخت از اول هم با من سرناسازگاری داشت. که حافظان محیط زیست رو به دوربین کردند و گفتند چه کار زشتی کردی.خیلی بد بود سر تکان دادن. خیلی عروسکی.تماشاچی ها دو تا بسته چیپس به وسط صحنه پرت کردند.که کارگردان اومد وسط فیلم.گفت تهیه کننده کم گذاشته والا ما قدمون هالوودی بوده.گفتند فیلم هندیه بالیوودیه.که آمیتا چاخان اومد وسط فیلم. یه تکه دستش رو نشون داد ساعت مارک برند پاکستان.قلی گفت فک هست.

خلاصه فیلم معنادار شد درخت شروع کرد شعر خوندن.چه شعری .گفت حالا که جیمزباند به من لگد زد بیخیال اما چرا پائیز برگامو شکست همه زدند زیر گریه. دو نفرم میخندیدند.که اون دو نفرم سرشون تو گوشی بود.یکی بلند شد گفت آزادی آزادی. گفتند الان چه ربطی داشت.گفتند مهم نیته.

که جیمز باند شروع کرد به دویدن تقریبا دو سوم فیلم با دویدن پر شد.میدوید میدوید. بعد رسید به یه کوچه.فیلم مال قدیم. اما داخل کوچه بینوه پارک بود.

زیر نویس رفت صاحب اتومبیل همکاری لازمو با عوامل فیلم نداشته.

کارگردان در نقش رهگذر از عابر پیاده رد میشد . که جیمز باند گفت ای سیاهی کیستی. گفت من رهگذر میباشم. گفت کجا میری. گفت خونه پسر شجاع.گفت ناراحتی گفت هر چی میرم نمیرسم. گفت گمشدی. گفت بدجور گفت آدرست کجاست. گفت سه راهی سرگردون بن بست برگردون.گفت این آدرسو اگه پیدا کردی منو با خودت ببر.گفت نمیشه .گفت چرا. گفت راهی میروم که دوره.گفت با اتوبوس برو خب. گفت نمیشه. گفت چرا. اینجای فیلم. پایانه باز بود.تیتراژ پایانی با آهنگ گل پامچال پخش شد.

تماشاچی ها هر کدام بلند شدند چند تیتراژ هم اضافه کردند به ته فیلمو همراه با لگد به در سینما اعتراض خود را ابراز داشتند.

که مصاحبه گر بیرون ایستاده بود و مصاحبه میکرد.

از قلی پرسید فیلم چجوری بود.گفت سطح درک فیلم بالا بود من از فیلم فهمیدم که نه جیمز باند نه هاکل برفین هیچکدام کار رهگذرو نکرد تو فیلم.

از بیژن پرسیدن. گفت من اگه بخوام به فیلم جایزه بدم. تخم مرغ رنگی میدم.

شخص دیگری که عصبانی بود گفت فیلم از نظر من سر و ته نداشت اما وسط فیلم درخت نقش اصلی بود.

نفر بعدی گفت فیلم درون مایه آزادی داشت گفت کجاش. گفت پایانه بازش نشان از بعد فیلم داشت من نگاهم بعد فیلم بود. لگدم همون نشانه بود.

نفر بعدی گفت کارگردان این فیلم امیدوارم این شغلو ول کنه همراه با فیلمنامه نویس برن تو کار مصالح.

که دیدن اه مصاحبه گر خود کارگردانه. گفتند این فیلمو تو ساختی. گفت من گناهی ندارم. تقصیر فیلمنامه نویسه.

خلاصه قلی رفت بالای سنگی ایستاد گفت تقصیر اینه که فیلم بد ساخته شده. تقصیر اینه که فیلم بینوه تو کوچه داره. تقصیر اینه که فیلم جای جیمز باند جوفر داره.

همه تحت تاثیر دست زدند. هورا کشیدند. که با  آژیر همه متفرق شدند...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان