من در شعر ها بارانم
در زمستان برفی با هم قطاران آدمک زده
شب ستاره ی فکری که روشن از خستگیست
بحران ستاره در راه درون باران آسمانی که اشک میریزد برای زمین
دشت آرزوهای مانده بر گلو
بغض گرفته از ماتم
و اینجا خط استوای تمام بی خطی های خط کشی شده هست
نقطه ی صفر زمین جایی در انتهای قصه ها...
حسام الدین شفیعیان
چراغ سکوت بلوک های رفته از شمارگان زمین
سوسوی ماه بلوکه های آجری مردگان سفالی
کوزه های خالی از احساس روی کندکاری تاریخ رفته از یاد
تب سرد کنج قبرستان
زمستان سنگ گرفته ی آرامستان
پائیز برگ سنگ گرفته ی باغستان
بهار گل روئیده سنگ گل بستان
بستان باغستان آرامستان قبرستان زمستان
انارستان انجیرستان خنجرستان زخمستان مرحمستان
موجستان دریابستان سنگ بستان
مدفن تاریخ
کوله بار فصلها پر از زمستان
کنج پنجره ی باغستان
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/قالی را چو شعر بافتی/
چه عالی گفتی
با چه حالی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
مرا طرح زدی روی قالی گل قالی بافتی
چه عالی بافتی
شعر را سطر سطر روی قالی کاشتی
واژه را رنگ قالی ساختی
مرا ضرب زدی ضرب پیاپی بافتی
شور فشانی گفتی
جوشش شعر در قالی موج عالی گفتی
صاف بر تخت روان قالی انداختی
هنر را پل زدی بنای ساختار قالی بافتی
خوش نشانی گفتی
گلفشانی گفتی
صنمو سرو و گل و سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/کوچه دلتنگی زمین/
پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان