جهان در پیچ خطرناکی میرود
عاطفه خشک میشود
زندگی ماشینی له میکند
چرخه ثروت را نگر طبقات فاصله ای
فاصله های طبقاتی
و بی اعتمادی ها زیاد شده
و حقیقت گم میشود
جهان چسب زخم میخواهد
چرخه له کننده اقتصادی
حسام الدین شفیعیان
جغرافیای بدون ثروت
جغرافیای بدون برتری رنگ
جغرافیای بدون خط کشی های طبقاتی
زمین بدون کجای طبقه ی مردن بهترست
خاکو کفنو تابوت مگر شیک یا یک بیشتر از بردن خاک کفنست
تازه کفن هم میماند جسم میماند مگر روح چقدر پایین یا بالا در گذر هست
یکی بدنبال فلسفه ی مرگ یا زندگی در مرگ مردنست
سفسطه ی استخوان و اسکلت مگر جسم هم فلسفه ی بردنست
ساقه ی شکننده را راست نمودن هنرست
وگرنه شکستن که آسان ترمیم هست که مرحم تن هست
بدنبال جواب های میلیاردی انسان به انسان مگر فکر چقدر وسعتش دگرست
یکی درون خود تاریخ دارد یک نفر درون خود چراغی هست
خاموشی روشنایی زمین روشنایی آدمک های دگرست
برای زمین چه سرودن شدن وقتی زمین مثال دفتر زندگی در گذر است...
نگاه کن درون تمدن زندگی ماشینی
فرش دستی را نگاه کن یا زندگی ماشینی
طرح قالی آدمها طرح خالی رد پای آدمی
قاب مشکی قاب زرد قاب چند آدم آجری
روبان های سیاه یکی روبان سفید
یکی تولد مبارک مرگ یکی ماتم درون مرگ
یکی درون خود مردن یکی زنده به دیگری تفکر دادن
یکی اتاقک سیمانی قوطی زده
یکی خانه ی پارک طبیعت زده
زمین سطحش چقدر هست گرد هست توپ هست
جایی وسط خط استوا بازی شروع شد
دو قطب شمال و جنوب گل زدن در سرما
آفریقای گرسنگی در گرما
نمودار تمام زمین از بالا
نقطه های دیده نشده از بالا
درون این توپ پر از بازی هاست
دوندگی گل زدن دگر بازی زمین ناپیدا از بالاست
چرخش زمین چرخش توپ واره نیست
ما درون یک توپ گم شده ایم
حسام الدین شفیعیان
جدال بازی امپراطوری زمین
جدال فتادن برگ درون آزمایش زمین
بازی شاخ های قدرتی
بازی دو شاخ زدن بهم بازی برد و باخت قدرتی
درون آسمان خنده هست
درون زمین چرا گریه
اگر آسمان بنالد آدمی مینالد
آدمی هم جایی در گم شدن از دید آدمیست
جسم زمینی ماده درون خود قلک شده مانده
قلک زمین یعنی نان آهن چرا سرما زده زنگ زده مانده
یک نفر رد میشد گفت زمین بازی سرگردانیست
گفت مردن همین زندگی بارانیست
باران شدو رفت به کجا آبادی
هر جا آبادی هست انسانی درون آن مزرعه ی رویایی
کاش بال و پری میزیدیم در بر خود
هر کسی بال گشاید مگر غیر آدمی
بال های آدمها بال های ناپیدا
هر آدمی چقدر فرشته هست ولی اشرف مخلوقات شد
مگر از فرشته بودن آدمی بالا شد
فرشته هم سرشته به آدمی مگر انسان گردد بال و پری زفرشته هم آدمی
فرشته های آدمی فرشته های انسانی
بال تو چه رنگی دارد مال هر کسی دوبال مثل پرواز درون آدمی
بال زخم خورده پریدن ندارد
مرحم بال ادمی پرواز انسانی
درون خود بال بگشای ببین چقدر دورست آدمی
مگر پرواز برای انسانی آرزوست
چو پای سبک خواهدو در اوردن کفش آهنی
رفتن به تمام رفتن ها
خداحافظ زمین توپ گل زده یا نزده
بالا تمام زمین کوچکست
جهان انسانی حیات حیاط دیگرست
حیاط آن درون فکر خود حیات چیست
هر حیات را حیات دیگر حیاطی دیگریست
این فکر که آدمی با خود دارد میلیون ها شاید آدم دیگر فکر همان را داشته یا دارد
اصلان دو بر ضرب چند هر فکر ضرب چند هر کار ضرب چند
زنجیره ادمی انسانی درون زنجیره ی جغرافیای ماده
اینجا وسعت شعر سبکو و سنگین دارد
کلمات آجری یا سیمانی یا کاغذی یا فیبری
اصلان کلمات آدمها هم شکل متفاوت دارد
رنگ قلم رنگ جوهره وجود
تفکر هم رنگ و نژاد طبقات فکری مگر فکر هم طبقات دارد
اصلان طبقه من مال تو بیا درون مغز من فکر من مال تو
تو بلند پروازی تو بلند آوازی
تو بلندای زمین من درون خود قفس بند زمین
من و فکر من چه غمها دارد
این جسم هم شکننده زتفکر اگر جان دارد
کلمات هم شکستن دارد مغز واژه شکفتن دارد
حسام الدین شفیعیان