حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

درون و برون

طاووسی را کرکسی بدید گفت چو زیبا تویی

چو زیبایی تو پر رنگین تویی

چو هر پر تو یادگار  گر بیفتد بماند بهر آدمی

کرکس نه پر نه زیبایی از او  ولی طاووس چه زیبا هست بر کرکس که گفت

زمن چون پر زیبا  داد خدا زتو هم حیات داد تا چون بپری

که چون آفرینش بیهوده نیست مثالی زصحبت کردند این به دو

که کرکس هیچ چیز زبیهوده نیست زخلقت همه بهر کاری کنند

چو کرکس شدی چو طاووس چو گنجشک یا بلبل  همی هر خلقتی دارد نشان از همان

که در آن چو خلقت توجه کنی در آن چو زیبا چه پر رنگین یا نه زآن

در آنچه تو هستی  همان مثال چه زیبا چه  در خود به زشتی تو یادی کنی

درونت چو زیبا کنی تو صورت نه سیرتی زیبا کنی

که این نقش و نگار اگر هست مرا چون توجه ولیکن خطر هست بر آن در پرم

پرم را  خدا و جانم را خدا حفظ کند اگر غرور در پی زیبایی رود 

به بادی همین پر چو کنده شوی نماند چو طاووسو کرکس نه هر کسی که غرور زبر درون پر کنی

حسام الدین شفیعیان

کشتی و طوفان

All Dogs Go to Heaven and This Dog-Shaped Cloud is the Best Proof to That –  classic

ای  کشتی زطوفان اگر رد کنی

زساحل چو لنگر اگر  پرت کنی

زاستحکام کشتی مشو کاپیتان غرور

اگر ورطه طوفان زخدا یاد کنی

زآن در ورطه موجی غمین

زخوشحالی زآن چون رد کنی

زبهر خطر اگر این خطر رد کنی

همیشه زخدا چون توجه کنی

ببینی که دریا همی  ساحلست

که از آن تا به آن چون چو برگردی زدریا موجو طوفان به یاد خدا چون توجه کنی

در آن گر موجو گر آن خطر زبهر توکل زیاد خدا در آن موج سهمگین چو در بر رد کنی

خطر را ز خود و مسافران چون بر موج ها رد کنی

زآن در توجه همیشه زآن که نجات بخشد آنکه به او توجه کنی

که هست در پی نجات  انسان چون  انسان توجه زجلال قدرت او کند

همی در جلال خدا  انسان چو  عاقبت بخیری پر کند

زقوت زاو پر شود در زمین

صعودی خوش چو رنگین کمان پر کند

حسام الدین شفیعیان

تیک تاک ساعت

Seeing things that aren't there? It's called pareidolia | Human World |  EarthSky

تیک تاک ساعت  که میگه این غروب رخت بر میبنده

توی یک ساعت شنی وسط نقطه غمینه

هر دلی دارد هوایی این هوا بازم غمینه

تیک تاک ساعت که میره باز هوا ماتم بگیره

این غروب ماتم انگیز توی این قصه چنینه

باز بگو با من غریبه حرف آشنایی چنینه

این چنین خود در همیم باز در درون آینه غمینه

درد را فریاد  چه حاصل خود بگوید قصه همینه

لالادل لالا لالایی خواب بود شب که اسیره

بند در خود در قفس شد این قفس ماتم نگیره

در قفس لانه بگیریم در شکن خود در باز این چنینه

شام تا صبح غزل خوان این غزل تا خورده اینه

من نگویم در درونت خود برون در باز با خود باز درونت

رفته ام ای در خود از خود گمشدم در خود در غمم چون

باز کن پنچره ای را باز کن این قفسی را

در قفس خود در درونیم از قفس خود در برونیم

شادی از رخت سفیدی رخت بر بند از رخت کهنه

میتوان بالا درون آسمان عکس خود را در درون قاب عکسی گر بگیریم

این زمین تا آسمانها از زمین رختی نو بر بگیریم

من زبالی گر ز زخمی بال را مرحم بگیریم

ماه در گوشه چشمی گردش ایام ببینیم

فصلها را چون ترنم باز باران را نو بگیریم

ساقه ای خشکیده در کنج اتاقی در بر گلدان جانی تازه گر بگیریم

با من از شبهای روشن یا که در روز نوری بگیریم

ای شب از ستاره باران کهکشانی نو بگیریم

این زحرفی در درونست نو زنو تر نو بگیریم

خشکی اگر قایق بخواهد قایق اگر ساحل بخواهد

ساحلی را نو بیندیش تا که در کشتی به شوری نو بگیریم نو بگیریم

موج ها در خود تلاطم قایقی شکسته بودیم تا به نو در خود گذشتیم

بادها را ساحل بگیریم تا نوایی تازه افروز خود بیفزانی در خود چراغی

فانوسکی میزد چو نوری در میان دریا چه زیبا میشد از آن راه بگیریم

ماهی ها را روشن ببینیم گرچه آبی گر گلالود نو نگر گر نو بگیریم

در همین شب های روشن چون به نوری تا بیابیم ساحل بگیریم

حسام الدین شفیعیان

/پشت پرچین اقاقیها/

دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست

آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان

فانوس دریایی

موج میفشاند دریا میزند صخره میخورد

دریا ساحلی دارد که فانوسکی شب برده در خود آن را

میان تلاطم دریا موج میفشاند و درون خود سکوت هست تابوت درون آب

تار میزند بر ان سمفونی جنگ اما صلح درونش سفید برده تابوت را

دریا موج میخورد و تابوت میفتد درون اعماق آب بردگی ساحلی که میخورد تابوت را

نقطه صفر دریا ساحل شنی هست اینجا  درون تابوت گل میندازند و آنجا درون تابوت آب

تابوت خالی گل را آب میدهد و مرده را جان اگر یقین در آن ریشه گیرد