مونالیزا میخندد شاید لبخند معمای جهانست
شاید لبه ی لب او بالا و پایین جهانست
شاید نگاه تو شاید نگاه او زندگی مشترک هنر در نگاهست
شاید صدای او بیصدا اما صدای تو برای او لبخند یا غم مونالیزا هست
تابلو نقاشی یا شعر یا قصه هر کدام حس جریان هنرمند در اثر پر از نگاه هست
نگاه های متفاوت شاید زندگی همین رنگین کمان افکار متفاوت
پای امضای تمام اثر ها جریان اثر در رد پای هنرمند درون اثر تو برون اثر او
درون اثر خود برون اثر تو خود را بریز داخل اثر برون آی از آن
شاید هنر پلی برای حرفی شاید نگاهی برای حرفی شاید زندگی درون حرفی
مونالیزای خود را بکش با لبخند یا هر کدام که می رود در خود اثر تا برون آید از درون اثر
و برای خود بنویس از دلتنگی بنویس از شادی بنویس از غمها بنویس از جهان
جهان نوشتاریست از گذشته تا به حال جهان هم تاریخ مانده در کتاب
یک عکس یک نوشتار یک نقد یک تفسیر یک نگاه در بر نگاه ها
اینست جهان پر از گذشته و حال و آینده را و خدا میداند زندگی لوح ثبتی در همین اتفاقات جهانست
شاید خدا لبخندی برای تو گذاشته آن را بیاب اگر غم در میزند صبر کن اگر زندگی لبخند زد گذر کن
سبد زندگی همین هست و جهان همین بیاب خنده را بیدار کن اگر گریه جاری میشود
سنگ هم میشکند ایستاده سرود خود را بخوان و گذر کن زندگی پر از فراز و نشیب هست
و دفتر زندگی صبرست و عشق و مهربانی وسعت قلب در تفکر رودیست به سمت دریا پس دریایی شو...
حسام الدین شفیعیان
به عقاید یک دلقک مخند
زیر صورتش غم دارد
عقایدش پنهان هست
روی آن لبخند تو جریان دارد
غم نان دارد
کودکی درون خود بزرگی خود را پنهان داررد
به عقاید هیچکس تو مخند تو چه میدانی چه غم ها دارد
روزگارست که بالا و پائین دارد
تیپ های مختلف انسانها برای گذران زندگی ها دارد
یک نفر کت و شلوارو یک نفر لباس خاکی دارد
کارگری که دست پینه بسته دارد
در فکر خود هنرها دارد یک صوت دارد یک عشق دارد
یک کودک دارد یک دنیا آرزو برای او در سر خود جریان دارد
زندگی عقاید خنده نیست زیرا عقاید دلقک هم خنده ی مردم دارد
به بزرگی قلب نگاه کن به سیرت نگاه کن صورت دوران جوانو و پیری دارد
آری انسانها همه در گذر این زندگی برای کار خود ارزش ها دارند
به دنیا نگاهی کن نه برده کسی چیزی از اینجا نه میبرد کسی جز خوبی از اینجا
جهان همینست آری این جهان هم غمو و شادی بسیار ماضی بعیدو حالو و آینده به خواست خداوند دارد
یعنی هر زمانی دست زمانبندی او حکمت و حکایت و اراده ی او دارد
قصه ات را خوش بنویسی یا تلخی جبر و اختیار هم عقلو تفکر دارد
حسام الدین شفیعیان
زندگی رسم نگاه ما به هم پیوند خوردن ها شده
در نگاه ما قمر چون ابر ناپیدا شده
وین زتاریخ زشمسی و قمر در هم نگر
وین زمانهای دگر در هم نگر
شب را چو ماه افروختن چون چراغی چلچراغی دوختن
زین زبعدو زین زقبلو زین زمانه در هم تنیده بر تاریخ از هم قصیده
شعر مخلوط نگاه آدمی
بر آن معجون نگاه آدمی
زین زبعدش قبل سخت در هم شکن در شکن شکننده شده
هر زمانی زین زتاریخ پر شده
پر پرواز عقاب را زخم خورده نه بر مرحم شده
خود قصیده شعری در پی آهنگ شده
مبهم از واژگان تلخ تر از تلخ شده
شب را روز روز را شب لیلو نهار غم شده
سرنوشت مختوم حکایت های دور
حکایت زین زبر باز باری از بر شده
قصه ی هجران دلتنگی شب روز تنهایی مبهم تر شده
حسام الدین شفیعیان
عبور از عبوری سخت عبوری که میبرد تمام فکر را
حوصله ی رفته خود رفته خود مرده خود رفته از بی حوصلگی
خود درون خود غار تنهایی خود اتاقک کلمات تنهایی خود
جهان وسعت گرفته آدمک های درون را در خود گرفته
صدای تمام سمفونی آدمک زده
فالش فالش همه را خط بر هم خط زده
جهان میلیاردی جهان رفتن ها
جهان از دور کوچک اما برون بزرگ
جهانه سوسو زده جهان تاریک و روشن زده
حسام الدین شفیعیان
حجم تنگ ماهی درون تنگ
حجم خالی هوای آزاد درون تنگ
تنگ آب تنگ خالی تنگ بدون ماهی
ماهی مرده درون ساحل کرم خورده
شنزار آب زده خانه را ویران زده
سرود صبح بخیر ماهی ها
دریای ذهنی سروده ذهنی خاطرات درون ذهن خاک زده
شاید این واژگان را هم کرم زده شایدم کلمات را موریانه خانه زده
این عروسک زمین عروسک رنگی عروسک وسط مانده در گردش
توپ بزرگی که گل را کجا میزند و طبیعت کجای توپ گل میزند
این تمام حروف را زمین در خود زده روی موج رادیو کشیدن به سمت کدام سمت یکی زیر آواز زده
حسام الدین شفیعیان