حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

زمین غم زده

زمین غم ها زمین سرما زمین تب کرده از خود ریزی از درون آدمها

زمین یخ کرده اتوبان تب کرده باران غم زده هوای مه زده

ابر درون خود ماتم زده سکوت مردگان یا زندگان مردگان زده

صدای خش خش ریختن صدای بغض ترکیدن

صدای نغمه ی دلتنگی صدای ریزش آدم درون خود از غمهای بی صدا

حجم بیداری ادمک ها حجم مزرعه ی مترسک ها حجم کلاغ های خوابیده

توی رویا عقاب طعمه پلنگ خواب دیده

شعر بیداری از خوابیدگی شعر رفتن از تیتر روزنامه ی باطله

سمفونی ریزش کلمات آجری سنگ بند سنگ کلمات سیمانی

کلمات درون ریختن آجری سنگ بنای اهن زنگ زده ی ساختمان زنگ زده

تاریخ تمام خواب آلودگی تاریخ تمام بیداری از خواب دیدگی

اینجا وزن شعر هم وزن خالی از بی وزنی یک نفر با کلمات بیگانه

صدایی درون خود ریختگی برون ریز تمام زندگی آجری

قافیه های ناموزون ریتم مرگ کلمه حرف درون خود ریختن ها

شعر تمام تاریخ یخ زده اقیانوسی مانند دریاچه دریایی مانند تنگ ماهی

صدای لرزش تابوت های خالی مردگان زنده درون شعر هم بی حرفی

حرف از تمام تاریخ بود بشریت کجای شعر جای گرفت

وقتی هر حروف درون قلبی باز شد گلی که ارکیده از سازی آهنگ گرفت

رفته از قصه های چند وزنی بی قصه کلاغی از خانه ای ریخته در رویا

ماه در انتظار خورشید و ستارگان در انتظار شب فصل نویی از درون قصه بیرون زد

راوی تمام قصه را ورق زد خود درون قصه نبود اما قصه را درون خود آتش زد

آتش از سرمای فصل ها بود آتش از درون غصه  شعله ای میسوزاند شعر را

فصل مرگ واژه از تاریخ بود فصل مجسمه های آدمکی قصه های سروده از آدم ها

نقطه های سرگردان شعر هم جای سکوت آویزان روی آجر مرگ شب زده بود

روی آجر  کلمه سر زده بود تمام حروف را دار کشیده از  کاغذ مرگ واژه درون کلمه بود

کلمه وقفه ای درون تنگ خالی نهنگ درون کلمات خورده از ماهی صدای شب می آمد

صدای سکوت مرگ انگیز و ضرب اهنگ خالی از نت ها فالش فالش همه سروده را بی آهنگ

استاد  شعر آهن زده روی تابوت یادبود آهن زده معلم نمایش تئاتر خالی شهر

مردم از بلیط ها یخ زده صف خالی از سکوت نمایش ها روی نمایش را شهر پیچک ها

تمام دست ها در جیب بود یخ زدگی سالن از جیغ بود  بازیگر  نمایش بی نمایشنامه

انگار شهر آهن شده نمایش بود تمام تماشاچی ها خود بازیگر مثل شهر رویایی دیروزی که میبرد تاریخ نمایش را

صدای تمام مردگان از زندگی نمایش زندگی در مردگی مردن زنده شدن میگشت یک نفر در خود مرتب گم میگشت

حسام الدین شفیعیان

قطعات بهم ریخته

قطعات پازل گم شده دارد

یک نفر هست کمی حوصله دارد شاید از غم درون خود بی حوصلگی

چند بیتی غمو چند بیتی غزل درون سبدی

غم میبافد یا پهن میکند گرمایش خورشید عجب فاصله دارد

نگاه کن اینجا مدار غرفه ی حروف کلمات تازه از زمین هست

زمین هم با خود چند بیتی گم شده دارد

حجم سرمایش رفتن حجم خورشید تابیدن

حجم سکوت لحظه ها تاب خالی غصه ها

شکستن تمام تنهایی غمی انگار اتوکشیده روز به روز میتابد

چه کسی میداند چگونه رفتن را چه کسی میداند حجم ماندن را

صدایی شبیه سوت قطار هست زندگی

ایستگاه رفتن و ماندنو فراموشی هست زندگی

حسام الدین شفیعیان

مرد فصل برگ ریزان مردی زمستانی

چقدر سخت هست سرمای درون بغض خود شکستن

خود بنگر درون خود شکستن

اینجا فاصله ای بین تمامی تنهایی هاست

چقدر فاصله ها چقدر نزدیکند

عبور رهگذری در درون تنهایی

مرد فصل پائیز زمستانی

نگاه کن میان توده های ابر فاصله هست

زمین انگار درون آسمان ولوله هست

غروب درون شعر غم میگیرد

اینجا هوا چقدر بی حوصله هست

رفته از درون تاریخ خود نگری

خود را بنگر اینجا فاصله ها هم بی نقطه بی حوصله هست

حسام الدین شفیعیان

گم شدن میان کلمات

میان واژگان گم شده ای هست

میان کلمات صدایی هست

میان هجایا تاب خوردن از افتادن حروف

صدایی هست نغمه ای هست چراغی هست

میان تمامی سکوت زمین تلاطمی هست

شاید غروب گم شدن ها شاید طلوع پیدا شدنی هست

حسام الدین شفیعیان

غبار تنهایی

یک نفر در غبار تنهایی

روی سکوی سپیده دم رویایی

جایی در قصیده ای بارانی

میشود رویا شاید قصه ای برای فردایی

سکوت ممتد روزهای زمستانی

مثنوی تکیده از درخت پیچک سار روی سپیده  دم  زیبای صبحگاهی

درون برون از زندگی از درخت شکوفه های سکوت انگیز

تار سه تاری در درون تارهای غار تنهایی

حسام الدین شفیعیان