حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه نهایی/

پستچی برایت نامه ای آورد

من خط ناخوانای تمام قصه هایتم
جایی در کویر دل آرزوهایتم
مثال پروانه ای دور شمع قصه هایتم
نقطه از نقطه شعرت بال پر پروازتم
قصه دلتنگی زمین قصه ای طولانیست
من دوست همیشه همراهتم
نگارنده شعری درون قصه های تاریخم
من تاریخ غمهای زمین قصه هایتم
همراه همیشگی در بودن و نبودن هایتم
نبودن هایمان قصه بودن هایمان و من مثال بارانی روی دقیقه هایتم
چرخ و فلک از قصه ما شهریست
من دور افتاده ترین مسافر قصه هایتم
تا پرواز قصیده بال قلمتم من قلم اشکبار نانوشته هایتم
نامه ام را ببر برایش اما
مقصد نهایی نامه را خط بین فاصله بگذار
من فاصله ی تمام نقطه هایتم
شب نویس شب های شب نگارنده هایتم
پانویس پر برگ اشک بیت بیت غزل هایتم
سروده ای در درون نامه نوشته ام باز کن
من مسافر تنهای شب های انتظارتم
انتظار ایستگاه خلوت خود من آخرین مسافر تمام قصه هایتم
حسام الدین شفیعیان

/مترسک چوبین در آهن/

27 More Funny Kangaroo Pictures

مترسک آدم شدو رفت در شهر

رفت بین چوبک های درهم
رفت بین فراموشی مزرعه خاموشی
رفت بین آهنو قصه های بیهوشی
رفت میان چراغ قرمزی از خاطرات
رفت بین سبزترین دشت صنوبر ها
رفت آدمک شود چوبین شد
چوب حراج خورجین شد
رفت بین آدمک ها آدم بشود
آدمک بیچاره آهنی از چوبین شد
رفت میان فریاد های خاموش انسان ها
رفت ترکیدو چوبین شکسته از بالین شد
رفت چند دلتنگی بیاموزد
اما قصر ارزوهایش چوبین شد
بازگشت کن ای آدمک چوبین میان مزرعه
کلاغ ها هم شهر نشین پرواز عقاب شدند
بازگشت کن مترسک تنهایی
شهر نهنگ خفته در خواب است
حسام الدین شفیعیان

/چراغ روشن بذر درون دگری و دگری/

/چراغ روشن بذر درون دگری و دگری/


بذر اندیشه تو ریشه تو فکر خرد اندیشه تو

این سه بعد نه تنها صرف یک حرف در ورای آدمها هست اندیشیدن به تو

به تو اگر اندیشه شود تویی نمیماند تو نیستی من نیستی در اندیشه هستی

گذران کن زبعد خود برون آی زدانش هستی را

این هست مقیاس وسعت فکر دگر و دگران

برون زدریا کجای جهان موجی ندارد

هر کجا چراغی میزند بادی میزند

روشنی در بر روشنایی آری تا روشنی هست بادی میزند

حسام الدین شفیعیان

ماه زشب تا زصبح طلوعی نو بگیریم...

Image Of A Glowing 'Angel' In The Clouds Near Italy Caught On Camera –  PTAMA.NET

چو شکوه لاله زاران زدشت نو شد بهاران


چو در دشت چمنزار زسبزه نو در فصل نوبهاران

باد میوزد در چمنزار زگلها میوزد نغمه غزلها

شکوه باران زده شکوفه سرزده

زدشت باران زده

زباران شب زده

زشب ماه زده

زماه نور زده

زنور پل زده

زپل دریا زده

درون دریا ماه زده

زبرکه شعر زده

زماهی ها چو روی آب صدایی غم زده

صدایی شو زبرکه تا به دریا نگر درون موج زباران

بیا بر بلندای شعرم شمعی زتابیدن زدریا

بیا بر بلندای جهان بنگر جهان چو آجر در نهان زآهن در نهان

زپرواز گر نگر تا بینی جهان را زنقطه ها زروشنایی ها زمین بنگر زدرون شیارها

کوهستان کوهستان غزل باران کوهستان زدشت بنگر زآرامی موجها

تا نور تابیدن بگیریم زفکر نوتر زنوتر نو بگیریم

زمهربانی زمرحم نو شویم ما درون هم پیچک نو شویم ما

شب درون خود خواندن بگیریم برای هم غزل خواندن بگیریم

بیا تا قصه ها را نو بگیریم زقصه از درون خود بگیریم

شبی در برکه ها مهتاب نگر نو درون برکه خود را نگر نو

بباران ماهی از خواندن زبرکه اگر لب در درون برکه قطره

برای ماهی ها جشنی بگیریم زقلب ماهی درون برکه گیریم

شب از اندر گذر در نو گذر کن زتاب در خواندن نو غزل نو

ترانه جان بگیرد در ترانه بباران باز ترانه باز ترانه

شمع و گل پروانه میچرخد از آن زبالش گرمی شمع خواند از آن

زپروانه نگر تا خود ببینی درون قاب عکسی نو بگیریم بیا تا جای گیریم در بهاران

سرودی نوزنوتر نو بگیریم...

حسام الدین شفیعیان

/مترسک قصه/

مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای


در میان شب روز چرا تب زده ای

چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت

با فعلو مضارع غمی مبهم داشت

روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود

قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت

آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت

کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت

حسام الدین شفیعیان