بطری درون مرداب ماهی درون بطری
بطری بدون ماهی ماهی بدون بطری
اینست صدای ماهی ها اینست صدای شب
شب از پنچره ی تمام آدمک ها رفته روز رفته خود رفته
صدا رفته سکوت رفته زمین رفته ضمیر رفته
خود آگاهی از بی ناخود آگاهی تمام شب را جارو کشیده رفته
صبح را شب پیوند قلبی زده روی بالا و پایین قلب خط موج زده
لیوان خالی درون تشنه برون گرسنگی ذهنی
ذهن گرسنه تر از جسم فکر تمام مخیله حافظه ی تمام تاریخی که میخورد درون را
درون تاریخ برون سالشمار یخ زده تاریخ درون شناوری زیر دریا همه چیز آبیست
زندگی آبی خورشید قرمز ماه آبی و خورشید سرخ و دل درون خود قصه ها دارد
روکش زمین توپ چهل تیکه شده از تکه های مرز بندی
سیم خارداری پر از حروف الفبا بخش بخش کردن حروف را کتاب کردن
آدمک را بردند مزرعه را درون خود کاشت بذر کردند
مزرعه خالیست مترسک نیست آدمک نیست بذری نیست قصه ای نیست
تنها اتاقک چوبی کنار مزرعه ریخته از تمام سقف چوبی
خاکدان تاریخ خاکدان تمام بذرها بذری درون خاک خود درون زندگی
حسام الدین شفیعیان
خسته از تمام خستگی ها
خسته از تمام دیدن سخت زمین
این هست قصه شکستگی درون خود
راه راه راه زمین
و یک حرف مانده از تمام حرف ها
حرف ها مانده درون گلوی تمام صوت ها
سکوت میبرد سکوت سرعت زمین
جمعیت چندین ملل از ملت های زمین
روخوانی تند از خوانش شعر کودکی که میسراید کودکی را
بادبادک چسبیده بر سریش شده از سنگینی
علت باد یا علت سنگینی بادبادک
نمیرود به آسمان سنگین بادبادک
حالا تمام غم سنگینی چیست سبک اما سنگین زمین چیست
براده ی استخوان بریده از تن سبک زده از غم ماتم زده از حرف
چیستی تمام چیستان ها معمای تمام بی سوالاتی ها و بی سوالی از تمام سوال ها
مرد سروده درون خود واژگان آهن زده آجر درون قفسه کلمات را چینش زده
مرگ تمام واژه خورشید تابش روشنایی قصه فصل آستانه و پایانه...
حسام الدین شفیعیان
در درون خود کوله باری از حرفم
من واژگان بارش از الفبای الف بدون حرفم
برایم نت هایی را فالش مکن که من نت چین نت های بی حرفم
زمستان قصه ی ما دارد آدم برفی من آدم برفی قصه های بی حرفم
سه نقطه تمام شعرهای ناسروده اولین سروده تاریخ بدون الفبای زندگی از الفبای حرفم
...
شمع دارد درون خود روشنایی از برون خود
شمع میسوزد برون خود در روشنایی برون خود
قصه میسوزدو شعر میسوزدو حرف روشن میشود
نقطه های سرگردان شعر را نقطه چین میکنند
پازل های خود خورده موش را درون پازل قطعه ای خورده
لانه از درون تنهایی بغض شعری درون فصل رویایی
امتداد تمام حرف های باران زده
سرما را هم آسمان بر هم زده
شور دویدن کودکی تندباد حوادث پائیز سرنوشت ممتد سکوت از رد شدن
انتهای تمام حروف سرود زده دفتر تمام کاغذ ها را ورق زده
برگ داخل دفتر خاطرات را خیس باران نم نم پاک از حروف زده
شعر را قلابی درون تنهایی حروف را صید دل آتش زده
و منتهای تمام امتداد فصل بهار را فصل دیگر رقم زده
...
راه را آه را دل را قصه را راوی را قطعات آدمی را
راه را درون غار را بار را زمین سرد را ماه را هوای ابری را
ناقوس درون شعله ور زده سوت سوت ایستگاه را ریل آهن زده
مسافری که میبرد درون خود کوله بار سفر
سفر در سفری که میبرد درون سبد از خالی از پر از خالی از واژه
واژه جوشش آتشفشان رویش فصل درون آتشفشان مذاب از ریختن درون خود
ساکت ترین کلمات رمان شلوغ ترین گیشه ی بمان صف طولانی مسافر کوچولو
ریختن سطل حروف درون کتابه قفس خورده از خاک
خاک درون قفس پرنده درون نفس شعر درون هجایا کلمات ماضی گذشته از بعید
سفسطه ی رد از انکار کلمات فلسفه ی ما بین شرقو و غرب داخل مرز جغرافیای ذهنی
خط استوای عقاید از دورچین مرغ و بال گرفته از فکر شلوغ
تمام تاریخ روزنامه های سبزی خورده ی گذشته
خود را قنداقه کن فصل تیتر خبرهای ناگذشته
فیل آهنی اسب مازاد از آهن تمام سفال های خالی
مدرنیته ی پست مدرن همان گذشته ی کلمات فصل نو
نو به نو شعر نو مدرن نو کهن نو
و خاطرات تمام بشریت نو...
حسام الدین شفیعیان
/دفتر کاهی تاریخی/
مثال مغز مداد شکسته ام
یک کاغذ پر از خط نانوشته ام
کتاب را باز میکنی و من درون ورق های کاهی گذشته ام
خط میخی قوز کرده در تکامل یک سنگم
سنگ نوشته باستانی گم شده در دفتر صد برگم
صدای بلبلی درون پیچک خود میپیچم
درون غار تنهایی تاریخ دفتر پر از رازو و برگم
حسام الدین شفیعیان
تو میروی جاده میرود زندگی میرود
قصه میرود شب با تمام سکوتش میرود
من قاصدکی در دست باران میشوم
باران میرود روز میرود و غروب میرود
شعر میرود شاعر میرود قصیده میرود
تاب میخورد زمین دور گردش قلبم
قلب با تمام تپیدن خود میرود
و این یعنی خط استوای زندگی در بر زمین
نیمکره ای در درون غار تنهایی
پنچره باران زده میماند
آهن هم درون پنچره میرود
زندگی فرصت ماندنو رفتن هاست
هیچ ماندنی ماندنی نیست
هیچ رفتنی رفتنی
این سخت ترین فلسفه جدایی هاست
برای تمام آدمها رفتن میل بافتنی همیشگی هست
تنها یک خاطره میشویم
شاید آن هم برود...
حسام الدین شفیعیان